کد مطلب:36577 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:107

اختیار هم از اسباب ترس آدمی است











اما یكی دیگر از اسباب ترس در نظر مولوی، داشتن اختیار است. اگر به عمق اختیار پی ببریم، خواهیم دانست كه هستی مختارانه نمی تواند توام و عجین با خوف نباشد. اختیار، یعنی لرزیدن و نوسان دائم. یعنی انتخاب مستمر. یعنی نوعی به خود وانهادگی. یعنی دلهره ی جدایی ناپذیر.


من كه باشم چرخ با صد كار و بار
زین كمین فریاد كرد از اختیار


تا به كی این ابتلا یا رب مكن!
مذهبی ام بخش و ده مذهب مكن


بفكن از من حمل ناهموار را
تا ببینم روضه ی ابرار را


(مثنوی، دفتر ششم، ابیات 202 و 213 و 216)

آدمی كه این همه دم از اختیار می زند وقتی حقیقتا او را با اختیار رو به رو كنند از سنگینی و مهابت آن می هراسد و می رمد و از صمیم دل به خدا می نالد كه: «مذهبی ام بخش و ده مذهب مكن»، یعنی یك راه راست نشانم بده و بقیه را از پیش چشم من دور كن. هستی مختارانه ناگزیر آمیخته با هراس و اضطراب است. همان اضطرابی كه در اگزیستانسیالیسم هم مطرح شده است.

اینها همه اسباب و دواعی ترس بودند. آدمی مختار و میرا، البته نمی تواند از دلهره و اضطراب وجودی تهی باشد. اما همین آدمی، در برابر خدای شیرصفت، چون آهویی چنان به تزلزل می افتد، كه جز پناه بردن به آغوش همان شیر، گریزگاهی ندارد. لذاست كه خدا در تجربه عارفان، نه فقط مهیب، كه زیبا و دوست داشتنی هم جلوه كرده است.